گفتوگوي «جوان» با حاجرحيم صارمي، از فرماندهان نامآشناي تفحص لشكر عاشورا
براي شروع يك معرفي اجمالي از خودتان و چگونگي ورودتان به جنگ بگوييد.
رحيم صارمي هستم. متولد سال 1333. عضويت من در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي برميگردد به تاريخ 12/10/1358 اما ورود من در جنگ از تاريخ 8/5/59 رقم خورد. در آن تاريخ حقير به همراه گروهي به نام جانبازان كه متشكل از بسيجي، سپاهي، ارتشي، ژاندارمري و... بود به دستور آيتالله مدني سازماندهي و به ماهشهر اعزام شديم. فرمانده قرارگاه آن منطقه سرهنگ فروزان نامي بود كه نماينده تامالاختيار بنيصدر بود. آن روزها خرمشهر در محاصره بود و اين سرهنگ اجازه ورود ما به مناطق را نميداد. به هر حال اينجا سرآغاز ورودمان به مناطق عملياتي بود كه تا سال 86 ادامه داشت.
تفحص لشكر عاشورا يا بهتر بگوييم عملياتي به نام تفحص شهدا در منطقه از كجا شروع شد و چگونه شكل گرفت؟
بعد از اتمام جنگ و پس از اينكه خط كوشك را تحويل داديم، به مناطق شمال غرب اعزام شديم كه يادم است پنج تيپ در اختيار داشتيم. تيپ يكم و دوم و سوم نينوا و تيپهايي از قزوين. در آن مقطع خط و محور باند در دست ما بود. قرارگاه عاشورا يا قرارگاه فجر كه آقاي اسدي فرمانده آن بود مسئول اين محور محسوب ميشد. يك روز در سنگر نشسته بوديم كه صحبت شد تعدادي از بچهها در عقبنشيني در منطقه ماندند و بعضي هم در عمليات بيتالمقدس2 در منطقه جا ماندند. به همين خاطر از روز بعد رفتيم تا ببينيم آيا ميشود براي يافتنشان كاري كرد؟ از آن روز ما تقريباً روزي سه، چهار تا شهيد برميگردانديم. آقاي صفايي در آن مقطع در نيروي زميني بود كه از من ماجرا را پرسيد و من جريان را گفتم. حتي در آن زمان ما كمكم به صورت خودجوش وارد خاك عراق هم شديم و توانستيم تعدادي ديگر از بچهها را هم از آنجا بياوريم. به همين خاطر آقاي صفايي طي حكمي حقير را مسئول تفحص لشكر عاشورا كرد و كار تفحص لشكر عاشورا از آنجا به صورت رسمي آغاز شد. در واقع اواخر سال 70 كه سردار صفايي مسئول تفحص در سپاه شد طي حكمي از طرف سردار جعفري من را مسئول تفحص لشكر عاشورا كرد و كار تفحص آغاز شد.
جذب نيرو در تفحص به چه شكلي بود؟ چه تعداد نيرو داشتيد؟
نيروها كه مدام در رفت و آمد بودند. ما هم از نيروهايي استفاده ميكرديم كه يا در اطلاعات و شناسايي بودند يا در گردانها تعدادي از دوستانشان جا مانده بودند و تقريباً به منطقه آشنايي كامل داشتند. رسماً نيرو نداشتيم. بعد از زدن حكم حقير ما كار را در منطقه عملياتي مسلم بن عقيل (سومار) شروع كرديم.
از چه تاريخي از غرب به جنوب آمديد و كار را در جنوب شروع كرديد؟ وقتي وارد جنوب شديد از كدام منطقه كار را شروع كرديد؟
فكر كنم ارديبهشت 72 و 73 بود كه به فكه آمديم. آمديم جنوب و در مناطق والفجر مقدماتي و يك كار را شروع كرديم. چون خودم در آنجا با سعيد قاسمي و حسين اللهكرم به شناسايي ميرفتم، آمديم فكه و كار را در آنجا شروع كرديم.
در زمان شروع كار مشكلاتي هم داشتيد؟
مشكلات كه صددرصد. كار هنوز جا نيفتاده بود. خيليها نميشناختند و نميدانستند. وقتي ميرفتيم از لجستيك و تداركات وسايل بگيريم، ميگفتند كدام مؤسسه هستيد. فكر ميكردند مؤسسههاي مالي و كاري هستيم اما شيريني هم داشت و كسي به دنبال مسئوليت نبود. به دنبال اينكه چه كسي فرمانده شود و چگونه، نبودند. همه دوستانه و عاشقانه فقط قصد داشتند و نيت كرده بودند كه به دنبال شهدا بروند. كار هميشه مشكلات دارد اما مشكلات كار هم براي ما شيرين بود. پول نميدادند، وام ميگرفتيم، پول نميدادند از مسجد وبازار پول را تهيه ميكرديم. كار تفحص شهدا را آغاز كرده بوديم و مردانه پاي آن ايستاده بوديم.
آيا تفحص امروزه با قديم فرق كرده است؟
خيلي. شايد هزار درجه. در قديم يك عشقي بود. بچهها التماس ميكردند. چله ميگرفتند تا بيايند تفحص. احرام ميبستند ميآمدند تفحص. اما امروزه متأسفانه بخش خصوصي است كه كار را در دست گرفته است. كار را بايد به اهل تفحص داد، مگر ميشود 100 شهيد پيدا شود در خاك عراق، همگي هم گمنام باشند. در آن زمان ما براي يك شهيد شايد هفتهها كار ميكرديم تا پلاك شهيد كه هويت شهيد است را پيدا كنيم. چون ميدانستيم قرار است كه يك خانواده و بعضي مواقع چند خانواده از چشمانتظاري درآيند. اما امروز ميبينيم كه در عراق 90 شهيد كشف ميشود كه هيچ كدام پلاك ندارد. اين مسئله را امروز من از طرف همه بچههاي قديمي تفحص قول ميدهم كه اگر كار را دوباره به دست بچههاي قديمي بدهندانشاءالله ديگر شاهد اين نكات دردآور نباشيم و بتوانيم هويت شهدا را مشخص كنيم و دسترسي بيشتري هم به شهدا داشته باشيم.
چرا كار تفحص به گفته شما از دست لشكرها درآمده و به بخش خصوصي سپرده شده است؟
يك روزي آقامجيد (شهيد مجيد پازوكي) ميگفت: رحيم غصه نخور، ما براي تكليف آمدهايم و بالاتر از تكليف عشق است، ما براي عشق آمديم. وقتي كساني نميگذارند و كارشكني ميكنند به ما ديگر ربطي ندارد. در اين مملكت فقط اين بچههايي كه روزي در كيلومترها ميادين مين و موانع فكه از همه چيزشان به راحتي ميگذشتند، فقط به دنبال تكليف و عشق بودند. اينكه رهبري و آقا را خوشحال كنيم برايمان كافي است. وقتي امروز مسئول به ما ميگويد كه دستور از فرماندهي آمده، ديگر من چه كاري ميتوانم بكنم؟ شما فكر ميكنيد كه ما از تفحص بيرون آمديم، جنوب و منطقه را ول كرديم؟ نه، به هر شكل و نحوي ما در جنوب هستيم، ما بيكار نمينشينيم، كوچه به كوچه، محله به محله، شهر به شهر، استان به استان، اگر بگذارند كشور به كشور ميرويم و داستان اين جنگ و شهدا را براي همگان ميگوييم.
خاطره به يادماندني از دوران تفحص داريد كه خيلي به دل خودتان نشسته باشد؟
در يك مقطع ما داشتيم به سمت طلائيه ميرفتيم. يادم است يك روز قبل آقاي بهنام صفايي و آقاي پرورش، طلائيه را شناسايي كرده بودند. فكر ميكنم سال 73 بود. روز بعد از شناسايي قرار شد ما برويم كه حتي يادم است گفتند حتماً با نفربر و PMP برويم و ما هم رفتيم. وقتي داشتيم از بچهها جدا ميشديم، آقاي صفايي گفت رحيم وارد طلائيه كه شدي من پنج عدد گوني گذاشتم كه آنها بچههاي عاشورا هستند! در واقع آقاي صفايي پنج عدد گوني كه ميگفت، منظورش پنج شهيد بود كه پيدا كرده بود و در گوني گذاشته بود. از يك مسيري ديگر بايد با قايق ميرفتيم، آنجا پر از ني و آب بود. آقاي صفايي گفت رحيم وقتي ديروز ما با قايق به آنجا رفتيم، وقتي پياده شديم ساعت 10:15 بود، يكدفعه صداي اذاني شنيديم. به آقاي پرورش كه عرب است گفتم پرورش، اذان نماز خاصي ميخوانند؟ يا اصلاً موقع نماز است؟ كه پرورش به من گفت خير. آقاي صفايي ادامه داد كه من به پرورش گفتم پس اين صداي اذان چي هست و از كجا ميآيد؟ او هم گوش كرد و شنيد. اين صدا را گرفتيم و لابهلاي نيزارها رفتيم كه يك قايقي را پيدا كرديم كه پنج شهيد داخل آن با تمام وسايل بودند. آقاي صفايي به من گفت كه رحيم برو درباره اين پنج شهيد تحقيق كن، ببين اهل كجا هستند، چه كاره بودند؟ كه من رفتم دنبال اين پنج شهيد، اسم شهيد را يادم رفته است. يك بچه اردبيل بود بين اين پنج تا كه ايشان در شهرستان، در لشكر، در گردان خود مؤذن بود. اين شهيد قبل از شهادت براي اينكه آقاي صفايي و پرورش متوجه قايق و جايشان بشوند، اذان ميدهد.
نویسنده : پويان شريعت
منبع : روزنامه جوان شماره 4134
نظرات شما عزیزان: